نامه

ساخت وبلاگ
دلم برات تنگ شدهدلم برات تنگ میشهدلم برات تنگ خواهد شددلم برامون تنگ خواهد شدچه بده که مال هم نیستیمچه بده که شاید هیچ وقت نتونیم مال هم باشیمچه بده که هر دومون باید این رو بپذیریم. دوست داشتم الان اینجا بودی تو بغلت زار میزدم. هیچی نمی پرسیدی هیچی ام نمی گفتم ولی فقط گریه می کردم تو بغلت شاید آروم بشم. هنوز نرفته عزا گرفتم. کاش انقدر با مامان سر این ماجرا راحت بودم که تو بغل اون گریه کنم. یعنی توام دلت برای من تنگ میشه؟ یعنی تو الان چه حالی داری؟ اصلا برات مهم هست؟ بعضی وقتا خیلی سخت میتونم بفهمم حست بهم چیه یا تو دلت چی میگذره ولی اون چیزی که میتونم حس کنم اینه که آینده ی کاری و مالی و فردیت خیلی خیلی از وجود من تو زندگیت مهم تره برات و اینکه چقدر تفاوت های فاحش و چالش هایی سر راه ما هست که حتی اگه تو هم میخواستی نمیشد به این راحتی ها برطرفش کرد. فقط خواست خدا و در نتیجه یه معجزه میتونه این وضع رو تغییر بده به نفع بودن ما با هم... چقدر دلم گناه داره طفلکی... خدایا خودت هوامونو داشته باش. نامه...
ما را در سایت نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gadfly1994 بازدید : 38 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 14:53

امروز روز عجیبیه. دوشنبه است و فردا من ساعت ۱۱ جلسه ی کمیته ی پایان نامه ام تشکیل میشه انشاالله. من حالم برخلاف تصورم بد نیست. نمیگم اصلا اصلا نگرانی ندارم ... ولی کمتر می ترسم. بالاخره رزالی و من رفتار بد دیرک (سوپروایزرم) رو به دانشگاه و دانشکده گزارش کردیم. اوضاع یکم پیچیده به نظر میرسه ولی من به شخصه حس می کنم یه بار روحی از روی دوش خودم برداشتم از اینکه صرفا به بقیه دوستان و اطرافیانم غر بزنم که اوضاع بده و باهام بد رفتاری میشه رسیدم به جایی که یه حرکت عملی در جهت بهتر کردن اوضاع انجام بدم. جالب اینه که تو این بین دارم ایراد های خودم رو هم بهتر و بیشتر می بینم. خیلی امیدوارم که بتونم این ایراد ها رو بر طرف کنم و روند کند و بد پایان نامه ام رو تغییر بدم و بهترش کنم. راجع به رابطه ی عاطفیم هم که تموم شده حس می کنم یه قدم مورچه ای برداشتم که بپذیرمش. اینکه کمتر خودم رو توی محیط کار و بچه های اینجا ایزوله کنم. اومدن هلن به جای پاتریک سر کار و اومدن نسترن توی ساختمون که هر دو هم برون گرا و خوش تعریف هستن یه تغییر خیلی مثبته که میتونه من رو بیشتر به این سمت هل بده. به طرز معجزه آسایی یه گروه کر پیدا کردم از ایرانی های مقیم اینسبروک که یه معلم آواز ایرانی تعلیم دیده در وین هم بهمون تدریس میکنه. اینکه از استعداد موسیقیاییم تو جلسه اول کلی تعریف کرد و گفت گوش خیلی خوبی برای موسیقی دارم کلی بیشتر هم من رو تشویق کرد و سر ذوق آورد. امیدوارم اوضاع خوب پیش بره. اصلا نمیدونم فردا چی پیش میاد ولی میدونم که هر چی بشه هم من قوی خواهم بود و تلاشم رو برای بهتر کردن اوضاع خواهم کرد. نامه...
ما را در سایت نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gadfly1994 بازدید : 38 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 14:53

حس می کنم دوره ی جدیدی از زندگیم شروع شده. یه تغییر اساسی تو راهه که آخرین مقاومت های بدنی و ذهنیم رو دارم انجام میدم واسه شروعش... کمتر از یک سال به پایان قرارداد دکترام باقی مونده. هنوز هیچ داده ای وجود نداره اما بالاخره جلسه ی کمیته دکترام برگزار شد و امیدوارم به اینکه اثراتش روی روند کارم رو هرچه سریع تر ببینم. مهم ترین تغییرات اما داره در سطح فردی در من اتفاق می افته. حتی اگه قدم هاش همینطور که در پست قبلی گفتم مورچه ای باشه. دردناکه و هنوز ترس رو تا عمق وجودم حس می کنم ولی علی رغم این احوالات دارم کاری رو که باید انجام میدم و حرفی که باید رو می زنم تا حد زیادی و این خوبه. استادم کمی محتاط تر شده تو رفتارش و این به من اجازه میده که راحت تر نظرات و خواسته هام رو مطرح کنم هرچند تضمین اجرایی براش نباشه.دارم یاد می گیرم یه کم کمتر به فکر خوشحال نگه داشتن دیگران باشم. خیلی برام سخته طبیعتا ولی خب امیدوارم که یواش یواش بتونم یه تعادلی در خودم ایجاد کنم. سخته هی فکر نکنم به اینکه بعد از هر جوابی که میدم یا مقاومتی که در برابر کسی می کنم خودم رو سرزنش نکنم و به نشخوار فکری نیافتم. دو روز پیش بالاخره تصمیم گرفتم ناراحتیم رو به زهرا هم بروز بدم و براش پیام صوتی فرستادم. ظاهرا همه چی حل شد ولی من هنوز یکم روحم سنگینه از اینکه نکنه دلش رو شکسته باشم. با اینکه حرف بدی هم نزده بودم یعنی سعی کردم نزنم واقعا. یه نفر رو قرار بود به من معرفی کنه که یکم فرق داشت با بقیه ی موارد ولی نشد یعنی جواب اون آدم منفی بود. بهاره گفت که اتفاقا خوش شانس بودی چون از مطالبی که گفته مشخصه این آدم هم الان رابطه ی عاطفی اولویتش نیست و دوباره میخواستی بیافتی تو این لوپ که اونو وادار کنی به رابطه طولانی مدت نامه...
ما را در سایت نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gadfly1994 بازدید : 40 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 14:53